♥♥« یه غزیبـــــــــــه»♥♥
رفتم که درین شهر نبینی اثرم را
لب های ترک خورده و چشمان ترم
را حاجت به رها کردنم از کنج قفس نیست
ای قیچی تقدیر مچین بال و پرم را تنها شدم
آن قدر که انگار نه انگار با آینه آراسته ام
دور و برم را فردا چه طلب می کند آن یار
که دیرگفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی گیرم
هوای پر زدنم هست، بال کو؟ … گیرم به فال
نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبزِ
سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما
بیجواب ماند حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
نظرات شما عزیزان: